دیشب ساعت طرفای 2 و نیم بود و من هنوز بیدار بودم و به صدای موسیقی ملایمی که میومد گوش میدادم. نمیدونمم از کجا بود. همه خواب بودن و نخیر صدای زنگ موبایل نبود!

بعضی وقتا توی سرم همچین صداهایی هست. مثلا یه بار با زنداییم یه جا بودیم و یه نفر یه آهنگ با صدای بلند پخش کرده بود. جایی که ما دوتا بودیم شخص دیگه ای نبود که من بتونم زمزمه زیر لبشو بشنوم، واسه همین برگشتم به زنداییم گفتم :زندایی حداقل تو دیگه باش نخون-_-

با تعجب نگام کرد و گفت :من اصلا تا حالا این آهنگو نشنیدم که بخوام باش همخونی کنم!!

بعضی وقتا هم صدای اذان میشنوم در حالیکه اصلا تایم اذان نیست. اتفاقا موذن زاده ی اردبیلی هم هست که اذان میگه:) اون دعایی که قبل اذون میگه رو هم با وضوح میشنوم.

فکر کنم واقعا کم کم دارم دیوونه میشم. چون علاوه بر اینا یه وقتایی یه نفر داره صدام میزنه

مثلا دو سه سال پیش که برده بودنمون مشهد، توی ایستگاه راه آهن بودیم. من و دوستم چون یه جورایی پیشکسوت(!) بودیم آخرین نفرات بودیم و بقیه رو هدایت میکردیم سمت جایی که باید بلیط نشون بدن. که یهو یه صدایی از پشت سر اسممو گفت و حتی دوستمم شنید و یهو برگشت. صدای یه مردی هم بودش:/ دو سه بار هم اسم منو صدا زد هم دوستمو و فقط ما دو تا میشنیدیم.(بعدا چقدر این مسئله رو سوژه کردیم و همدیگه رو با اون لحن صدا میزدیم)

چند باری هم توی خونه یهو میگفتم بلههههه؟ مامانم میگفت چته کسی صدات نزد:/

یه چیز عجیبی هم یه بار رخ داد که الان یهو یادم اومد. من توی پذیرایی بودم و بقیه توی هال تلویزیون نگاه میکردن، رفتم پیششون و به بابام گفتم: گوشیت داره زنگ میخوره؟

یه نگاه به گوشیش که بغل دستش بود انداخت و گفت نه

چرخیدم که برم یهو صدای زنگ موبایلش بلند شد!!! من خودم به شخصه ترسیدم.

خلاصه که اینجوریاس، انقد حرف زدم تهش بگم دعا کنید دیوونه نشم هنوز جوونم و کلی آرزو و این حرفا

با تشکر :) 


تولد 

بهار ،اولین دوست بیانیم رو هم تبریک میگم.مبارکمون باشه :)))


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها