پنج شیش سالم که بود یه ماهی کوچولوی نقره ای داشتیم که خیلی شیطون بلا بود. یه بار که خواستن آکواریومش رو تمیز کنن ماهی رو انداختن توی یه تُنگ کوچیک. روی لبه ی سکوی گلخونه تنگ رو گذاشتن و کنارش آکواریومش رو شستن. منم همونجا پایین سکو ایستاده بودم و نگاه میکردم. وقتی آکواریوم خوب شسته شد و از آب تمیز پر شد خواستن ماهی رو بندازن داخلش ولی با تنگ خالی مواجه شدیم. من که در لحظه اول از غیب شدن ماهی به شدت ترسیدم ولی بعدش جیغ بلند کشیدن و بالا پایین پریدنم ناشی از حس کردن ماهی روی انگشتای پام بود. ماهی از تنگ کوچیک پر آب پریده بود بیرون و دقیقا افتاده بود روی پای من!

از اون موقع به بعد وقتی با جای خالی یه جونوری مواجه میشم بیشتر میترسم تا اینکه خودش رو ببینم که سر جاش بی حرکت مونده. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها